صائب تبریزی:چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
❈۱❈
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
ز بوی خون دل نظارگی را آب میسازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم
❈۲❈
جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
نه آن دریای پرشورم که بتوان کرد خسپوشم
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم
❈۳❈
من از کممایگی مهر خموشی بر دهن دارم
من آن بحرم که گوهر در صدف شد آب از جوشم
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد نمیگیرند بر دوشم
❈۴❈
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
کامنت ها