صائب تبریزی:دست بر زلف پریشان سخن یافته ام چشم بد دور، رگ جان سخن یافته ام
❈۱❈
دست بر زلف پریشان سخن یافته ام
چشم بد دور، رگ جان سخن یافته ام
شسته ام روی به خوناب جگر لعل صفت
تا رگ کان بدخشان سخن یافته ام
❈۲❈
نکنم چشمم به عمر ابد خضر سیاه
عمر جاوید ز احسان سخن یافته ام
چون شکر رفته ام از گرمی فکرت به گداز
تا نصیب از شکرستان سخن یافته ام
❈۳❈
مورم اما ز شکر ریزی گفتار بلند
مسند از دست سلیمان سخن یافته ام
چه گهرهای گرانسنگ که در جیب امید
از هواداری نیسان سخن یافته ام
❈۴❈
جوی شیری که سفیدست ازو روی بهشت
خورده ام خون و ز پستان سخن یافته ام
به ستم دست از آن زلف ندارم صائب
چه کنم، سلسله جنبان سخن یافته ام
کامنت ها