صائب تبریزی:بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
❈۱❈
بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
پای من بر سر گنج است چو دیوار یتیم
دست خود بوسه زند هر که کند آبادم
❈۲❈
سفر بیخودیم پا به رکاب است، کجاست
باد دستی که به یک جرعه کند امدادم؟
کار من در گره از پرهنری افتاده است
دارد از جوهر خود مو قلم فولادم
❈۳❈
باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز
هر که در عید نیاید به مبارکبادم!
ناله مرغ گرفتار اثرها دارد
خواهد افتاد به دام دگران صیادم
❈۴❈
خانه آینه را تنگ کند بر شیرین
بیستونی که مصور شود از فرهادم
منهم آن گوهر شهوار که از غلطانی
از کنار صدف چرخ به خاک افتادم
❈۵❈
شب آبستن امید شد آن روز عقیم
که من از مادر سنگین دل دوران زادم
به چه امید دهم دامن فریاد از دست؟
من که فریاد رسی نیست به جز فریادم
❈۶❈
نیست آن مصرع برجسته خدنگش صائب
که اگر بال برآرد، برود از یادم
کامنت ها