صائب تبریزی:یاد آن عهد که در بحر سفر میکردم کمر سعی خود از موج خطر میکردم
❈۱❈
یاد آن عهد که در بحر سفر میکردم
کمر سعی خود از موج خطر میکردم
چون صدف قطره اشکی که به من میدادند
میزدم بر لب خود مهر و گهر میکردم
❈۲❈
یک جهان سوختهدل میشد اگر مهمانم
به دم گرم چراغ همه بر میکردم
گر دو صد قافله مخمور به من بر میخورد
سر خوش از میکده خون جگر میکردم
❈۳❈
از چمن محو جمال چمنآرا بودم
چشم پوشیده ز فردوس گذر میکردم
میگرفتند بُتان گوش خود از افغانم
در دل سنگ به فریاد اثر میکردم
❈۴❈
گرچه دنبالهرو قافلهٔ دل بودم
خفتگان را به سر پای خبر میکردم
ز آشنایی بیطلسم ره و رسم افتادم
من که از معنی بیگانه حذر میکردم
❈۵❈
ای خوش آن عهد که در مصر وجود از مستی
یوسفی بود به هرجای نظر میکردم
این که عمرم همه در مرحلهپیمایی رفت
کاش یک بار هم از خویش سفر میکردم
❈۶❈
یاد عهدی که به اکسیر قناعت صائب
زهر اگر قسمت من بود شکر میکردم
کامنت ها