صائب تبریزی:گر چه از وعده احسان فلک پیر شدیم نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم
❈۱❈
گر چه از وعده احسان فلک پیر شدیم
نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم
نیست زین سبز چمن کلفت ما امروزی
غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم
❈۲❈
حرص در آخر پیری کمر ما را بست
با قد همچو کمان همسفر تیر شدیم
گر چه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی
اینقدر بود که تسلیم به تقدیر شدیم
❈۳❈
شست آن روز قضا دست ز آبادی ما
که گرفتار به آب و گل تعمیر شدیم
استخوان سوخته ای بود شب هستی ما
دامن صبح گرفتیم طباشیر شدیم
❈۴❈
دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را
شد جهان پیر همان روز که ما پیر شدیم
تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس
راضی از سلسله زلف به زنجیر شدیم
❈۵❈
می چکید از لب ما شیر ز طفلی چون صبح
کزدم گرم چو خورشید جهانگیر شدیم
تنگ شد شهر چون مجنون ز ملامت بر ما
آخر از زخم زبان در دهن شیر شدیم
❈۶❈
سالها گرد سر سرو چو قمری گشتیم
تا سزاوار به یک حلقه زنجیر شدیم
ناز یوسف ز سیه رویی خود چون نکشیم
ما که شایسته عفو از ره تقصیر شدیم
❈۷❈
صلح گردیم به یک نقش ز نقاش جهان
محو یک چهره چو آیینه تصویر شدیم
گره خاطر صیاد ز دام افزون است
منت ما بود درین بادیه نخجیر شدیم
❈۸❈
گر چه اول مس ما قابل اکسیر نبود
آنقدر سعی نمودیم که اکسیر شدیم
جز ندامت چه بود کوشش ما را حاصل
ما که در صبحدم آماده شبگیر شدیم
❈۹❈
صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان
که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم
کامنت ها