صائب تبریزی:خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم مگر از سینه غبار هوسی افشانیم
❈۱❈
خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم
مگر از سینه غبار هوسی افشانیم
سرو را نیست جز دست فشاندن باری
ما چه داریم که در پای کسی افشانیم
❈۲❈
نیست در طالع ما جرأت دامنگیری
مشت خاکی به ره دادرسی افشانیم
هوس محمل لیلی گرهی بربادست
ما که جان را به نوای جرسی افشانیم
❈۳❈
شکری را که به شیرینی جان می گیرند
چه ضرورست به کام مگسی افشانیم
شرم داریم که بال چمن آلوده خویش
غوطه نا داده به خون در قفسی افشانیم
❈۴❈
چه بود خرده جان پیش زر گل صائب
به که جان در قدم خار و خسی افشانیم
کامنت ها