صائب تبریزی:ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم
❈۱❈
ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم
وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم
تهی شود به لبم نارسیده رطل گران
ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
❈۲❈
جدا چودست سبو از سرم نمی گردد
ز بس به فکر تو مانده است زیر سردستم
گره زکار دو عالم گشودن آسان است
نمیرود پی این کار مختصر دستم
❈۳❈
کنون که شمع برون آمده است از فانوس
زبال و پر کف خاکستری است در دستم
ز آب گوهر من روی عالمی تازه است
چو خاک اگر چه تهی مانده از گهر دستم
❈۴❈
به فکر مور میانی فتاده ام صائب
عجب رگی ز سخن آمده است در دستم
کامنت ها