صائب تبریزی:جمال یوسف ازین تیره خاکدان دیدم عبیر پیرهن از گرد کاروان دیدم
❈۱❈
جمال یوسف ازین تیره خاکدان دیدم
عبیر پیرهن از گرد کاروان دیدم
ربود خواب ترا در کنارم از مستی
ترا چنان که دلم خواست آنچنان دیدم
❈۲❈
جز این که آب شدم دست شستم از هستی
دگر چه بهره چو شبنم زگلستان دیدم
ز شست صاف نشد تیر راست را روزی
گشایشی که من از خانه چون کمان دیدم
❈۳❈
دل گرفته من چون ز باغ بگشاید
که در گشودن در روی باغبان دیدم
برابرست به عیش تمام روی زمین
که روی خویش برآن خاک آستان دیدم
❈۴❈
از آن گذشت به خمیازه عمر من چو کمان
که من ز دور گردی از نشان دیدم
میانه وطن وغربت است بادیه ها
منم که داغ غریبی در آشیان دیدم
❈۵❈
چو گردباد نفس می کشم غبارآلود
ز بس که کلفت ازین تیره خاکدان دیدم
جواب آن غزل حاذق است این صائب
بهار دیدم و گل دیدم و خزان دیدم
کامنت ها