صائب تبریزی:لب خموش و زبان گزیدهای دارم چو بوی گل نفس آرمیدهای دارم
❈۱❈
لب خموش و زبان گزیدهای دارم
چو بوی گل نفس آرمیدهای دارم
سبک رکاب نیم همچو رنگ بیجگران
سلاح جنگ عنان کشیدهای دارم
❈۲❈
چو آفتاب خموشم به صدهزار زبان
نه همچو صبح دهان دریدهای دارم
کمند وحدت من چار موجه دریاست
ز بار درد، دل آرمیدهای دارم
❈۳❈
چو تاک، هرزه مرس نیست آب دیده من
سرشک پای به دامن کشیدهای دارم
سر من از رگ سودا شده است خامه موی
همیشه در خم زلف خمیدهای دارم
❈۴❈
به سایه پر و بال هما نمیلرزم
سر به جیب قناعت کشیدهای دارم
سزای بیادبان را به من حوالت کن
که شست صاف و کمان کشیدهای دارم
❈۵❈
ز آفتاب قیامت نمیروم از جای
سپند آتشرخسار دیدهای دارم
ز خانه گر چه چو مژگان نرفتهام بیرون
چو اشک نام به عالم دویدهای دارم
❈۶❈
مپرس حال دل از تیغ غمزهاش صائب
بهل که آبله خار دیدهای دارم
کامنت ها