صائب تبریزی:مرا که گفت که دست از عنان یار کشم کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم
❈۱❈
مرا که گفت که دست از عنان یار کشم
کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم
مرا که هست میسر سبوکشی در دیر
چه لازم است که درد سر خمار کشم
❈۲❈
مرا که صبحت داغی همیشه داشتهام
چه اوفتاده که دامن ز لالهزار کشم
مرا که دست و دل از روزگار سرد شده است
چسان به رشته گهرهای آبدار کشم
❈۳❈
مرا که زندگی از آتش است همچون شمع
چرا ز شعله برون رخت چون شرار کشم
ز شوربختی من هر حباب گردابی است
چگونه کشتی ازین ورطه بر کنار کشم
❈۴❈
اگر نه خاطر روی تو در میان باشد
به روی آینه دل خط غبار کشم
چو خار خشک سزاوار سوختن شدهام
عبث چه منت مشاطه بهار کشم
❈۵❈
به مصر رفتم و از مشتری ندیدم روی
متاع آینه خود به زنگبار کشم
به یک نسیم توجه ز خاک بردارم
ز ضعف پا به زمین چند چون غبار کشم
❈۶❈
ندیده هجر دل ناز پرورم صائب
عجب نباشد اگر نالههای زار کشم
کامنت ها