صائب تبریزی:دلم ز پاسِ نفس تار میشود، چه کنم وگر نفس کشم افگار میشود، چه کنم
❈۱❈
دلم ز پاسِ نفس تار میشود، چه کنم
وگر نفس کشم افگار میشود، چه کنم
اگر ز دل نکشم یکدم آهِ آتشبار
جهان به دیدهٔ من تار میشود، چه کنم
❈۲❈
چو ابر منعِ من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار میشود، چه کنم
بهدردساختنِ من ز بیعلاجی نیست
دمِ مسیح به من بار میشود، چه کنم
❈۳❈
ز حرفِ حق لب از آن بستهام که چون منصور
حدیثِ راست مرا دار میشود، چه کنم
اگر ز دل سخنِ راست بر زبان آرم
پیِ گزیدنِ من مار میشود، چه کنم
❈۴❈
ز دوستان گلهٔ من ز تنگظرفی نیست
ز درد حوصله سرشار میشود، چه کنم
نخوانده بوی گل آید اگر به خلوتِ من
ز نازکی به دلم بار میشود، چه کنم
❈۵❈
بر آبگینهٔ من بار نیست خاکستر
ز روشنی دلِ من تار میشود، چه کنم
توان به دستودل از روی یار گل چیدن
مرا که دستودل از کار میشود، چه کنم
❈۶❈
گرفتم این که حیا رخصتِ تماشا دارد
نگاه پردهٔ دیدار میشود، چه کنم
درین حدیقه به غفلت نفس کشد هر کس
دلِ چو آینهام تار میشود، چه کنم
❈۷❈
نفسدرازیِ من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار میشود، چه کنم
کامنت ها