صائب تبریزی:روی سخن ز آینهرویان ندیدهام گاهی ز پشت آینه حرفی شنیدهام
❈۱❈
روی سخن ز آینهرویان ندیدهام
گاهی ز پشت آینه حرفی شنیدهام
در قبضه من است رگ خواب هرچه هست
هر کوچهای که هست به عالم دویدهام
❈۲❈
لبتشنهٔ فراقم و آمادهٔ وداع
تیر ز شست جسته، کمان کشیدهام
از جور روزگار ندارم شکایتی
این گرگ را به قیمت یوسف خریدهام
❈۳❈
دامنفشان گذشتهام از باغ چون نسیم
چون گل به رنگ و بوی بساطی نچیدهام
مورم ولی به بال و پر حرف شکرین
خود را به روی دست سلیمان کشیدهام
❈۴❈
جوشیدهام به دشمن خونخوار چون شراب
بر روی تیغ گرمتر از خون دویدهام
آن دانهام که سرمه شده است استخوان من
تا خویش را ز خوشه به خرمن کشیدهام
❈۵❈
چون شمع اگر چه هر رگ من جوی آتشی است
در کام اهل دل ثمر نارسیدهام
همت به سیر چشمی من ناز میکند
آب حیات را به تکلف چشیدهام
❈۶❈
بر روی نازبالش گل تکیه میکند
عاشق به شوخ چشمی شبنم ندیدهام
اهل نظر به چشم مرا جای میدهند
آن قطرهام کز آبله دل چکیدهام
❈۷❈
صائب چو نیست اهل دلی در بساط خاک
من نیز پا به دامن عزلت کشیدهام
کامنت ها