صائب تبریزی:از دست رفت دامن یاری که داشتم سیماب شد شکیب و قراری که داشتم
❈۱❈
از دست رفت دامن یاری که داشتم
سیماب شد شکیب و قراری که داشتم
برق فنا کجاست که از مشت خار من
دامن فشان گذشت بهاری که داشتم
❈۲❈
غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم
برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم
❈۳❈
در زنگ غوطه زد ز تریهای روزگار
آیینه تمام عیاری که داشتم
صد گلشن خلیل در آتش نهفته داشت
در سینه داغ لاله عذاری که داشتم
❈۴❈
از چشم شور خلق میان محیط شد
زین بحر بیکنار کناری که داشتم
از شورش زمانه مرا داشت بیخبر
زان چشم نیم مست خماری که داشتم
❈۵❈
داغم که صرف سوخته جانی نگشت و مرد
در سینه همچو سنگ شراری که داشتم
چون آسیا به باد فنا داد هستیم
از گردش زمانه دواری که داشتم
❈۶❈
بی آب کرد گوهر دریا دل مرا
از تنگنای چرخ فشاری که داشتم
شد شسته از نظاره آن لعل آبدار
بر دل ز روزگار غباری که داشتم
❈۷❈
صائب فدای جلوه آن شهسوار شد
عقل و شکیب و صبر و قراری که داشتم
کامنت ها