صائب تبریزی:چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم
❈۱❈
چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم
می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم
طاوس قدس بال فشان بود صبحدم
❈۲❈
دل دامن از غبار عناصر فشانده بود
جولان من برون ز مکان بود صبحدم
اشکم ز رازهای نهان پرده می گشود
حیرت اگر چه بند زبان بود صبحدم
❈۳❈
زلف امید داعیه سرکشی نداشت
طول امل گسسته عنان بود صبحدم
معمور گشته بود دماغم ز بوی یار
بوی گلم به مغز گران بود صبحدم
❈۴❈
شاخ گلی که دیده شبنم ندیده بود
در پیش دیده جلوه کنان بود صبحدم
از خون دیده ام شفقی بود روی چرخ
خورشید اگر چه مهر دهان بود صبحدم
❈۵❈
دل در برم چو برگ خزان دیده می تپید
در عین نوبهار، خزان بود صبحدم
نوری که پرده سوز نظر بود در نقاب
مانند آفتاب عیان بود صبحدم
❈۶❈
تسبیحم از کشاکش غیرت گسسته بود
دستم به زیر رطل گران بود صبحدم
عیسی گرفته بود ز لب مهر خامشی
شربت مرا ز شیره جان بود صبحدم
❈۷❈
در انتظار جلوه خورشید، شبنمم
با چشم خون فشان نگران بود صبحدم
می گشت هر سخن که به گرد زبان کلک
باریکتر ز موی میان بود صبحدم
❈۸❈
صائب خدا نصیب همه دوستان کند
من شرح چون دهم که چسان بود صبحدم؟
کامنت ها