صائب تبریزی:امشب به آه سرد ره خواب میزدم در کوی یار، سیر چو مهتاب میزدم
❈۱❈
امشب به آه سرد ره خواب میزدم
در کوی یار، سیر چو مهتاب میزدم
در جام دیده پاره دل میگداختم
جولانگه خیال ترا آب میزدم
❈۲❈
مژگان به هم رساندنم از بیغمی نبود
هر لحظه نیشتر به رگ خواب میزدم
فکر دهان تنگ توام داشت در میان
تا صبح بیپیاله می ناب میزدم
❈۳❈
چون موج، سینه بر دل دریای پرخطر
از اشتیاق گوهر نایاب میزدم
تا صبح بود صحبت من گرم با خیال
بر یاد شمع سینه به مهتاب میزدم
❈۴❈
از شغل گریه مطلب دیگر نداشتم
آبی به روی بخت گرانخواب میزدم
سنگ از تپیدن دل بیتاب خویشتن
تا صبحدم به سینه محراب میزدم
❈۵❈
میشد چو نقطه دایره حیرتم وسیع
چندان که سیر و دور چو گرداب میزدم
از ضعف اگرچه بال پریدن نداشت چشم
فال مراد دیدن احباب میزدم
❈۶❈
صائب نبود بیسببی اضطراب من
دامن به آتش دل بیتاب میزدم
کامنت ها