صائب تبریزی:از شرم عشق بود مرا در نقاب چشم شد زان رخ گشاده مرا بی حجاب چشم
❈۱❈
از شرم عشق بود مرا در نقاب چشم
شد زان رخ گشاده مرا بی حجاب چشم
سوزد به هر کجا که فتد اشک گرم من
دارد ز بس به دیدن رویت شتاب چشم
❈۲❈
ترک حیات نیست به خاطر مرا گران
ترسم شود ز مرگ، بدآموز خواب چشم
امروز محو دختر رز نیست چشم من
واشد مرا به روی قدح چون حباب چشم
❈۳❈
مشق نظاره گل روی تو می کنم
گر افکنم جدا ز تو برآفتاب چشم
پایم نمی رسد به زمین از شکفتگی
تا سوده ام به پای تو همچون رکاب چشم
❈۴❈
از خط فزود مستی آن چشم پر خمار
در نوبهار سیر نگردد ز خواب چشم
گه اشک می فشاند و گه محو می شود
هر دم زند ز شوق تو نقشی بر آب چشم
❈۵❈
از بحر، چون حباب، تهی کاسه است حرص
قانع دهد چو آبله آب از سراب چشم
فریاد کز نظاره خورشید طلعتان
خواهد رساند خانه دل را به آب چشم
❈۶❈
باغ و بهار عشق، جگرهای سوخته است
آتش همیشه آب دهد از کباب چشم
هر کس که آبرو طلبد صائب از سخن
دارد ز حرص از گل کاغذ گلاب چشم
کامنت ها