صائب تبریزی:ما شمع را به شهپر خود، سر گرفتهایم دایم ز شیشه پنبه به لب برگرفتهایم
❈۱❈
ما شمع را به شهپر خود، سر گرفتهایم
دایم ز شیشه پنبه به لب برگرفتهایم
بر می خوریم با همه تلخی گشادهروی
سر مشق مشرب از خط ساغر گرفتهایم
❈۲❈
خاموش کردهایم به نرمی حریف را
دایم به موم، روزن مجمر گرفتهایم
باری که سنگ سرمه کند کوه قاف را
از دوش آسمان و زمین برگرفتهایم
❈۳❈
تسخیر کردهایم فلک را به نیمآه
نمرود را به پشه لاغر گرفتهایم
سرپنجه تصرف ما آهنین قباست
در آب تیغ ریشه چو جوهر گرفتهایم
❈۴❈
در زیر چرخ خواب فراغت نمیکنیم
از راه سیل بستر خود برگرفتهایم
زان خط مشکفام که خون میچکد از او
آیینه چون محیط به عنبر گرفتهایم
❈۵❈
دلسوزتر ز حسن گلوسوز یار نیست
ما چاشنی قند، مکرر گرفتهایم
آن زلف را به دانه دل صید کردهایم
سیمرغ را به دام کبوتر گرفتهایم
❈۶❈
طوفان نوح سرد نسازد تنور ما
زین سان که ما ز آتش دل درگرفتهایم
نسبت به کوی دوست درست است عزم ما
از اضطراب دل ره دیگر گرفتهایم
❈۷❈
از پیچ و تاب عشق که عمرش دراز باد
چون رشته جای در دل گوهر گرفتهایم
آن آتشی که جرأت پروانه داغ اوست
در زیر بال خود چو سمندر گرفتهایم
❈۸❈
نتوان گرفت دل ز سر زلف، ورنه ما
برگ خزان رسیده ز صرصر گرفتهایم
از ما مجوی زینت ظاهر که چون صدف
ما اندرون خانه به گوهر گرفتهایم
❈۹❈
صائب ز همزبانی عطار خوشزبان
منقار خود چو پسته به شکر گرفتهایم
کامنت ها