صائب تبریزی:خورشید داغ گوهر عالمفروز ماست دریا روان ز چشم خریدار کردهایم
❈۱❈
خورشید داغ گوهر عالمفروز ماست
دریا روان ز چشم خریدار کردهایم
داغ است چرخ از دل بیآرزوی ما
این دشت را تهی ز خس و خار کردهایم
❈۲❈
از برگریز حادثه آسوده خاطریم
از گل به خار صلح چو دیوار کردهایم
طبل از هجوم سنگ ملامت نمیخوریم
چون کبک مست خنده به کهسار کردهایم
❈۳❈
ما را فریب دانه نمیآورد به دام
اول نظر به آخر هر کار کردهایم
آلوده از نظاره جنت نمیکنیم
چشمی که باز بر رخ دلدار کردهایم
❈۴❈
دانستهایم سختی این راه دور را
خود را ز هرچه هست سبکبار کردهایم
نتوان گره بر رشته ما یافتن چو موج
قطع نظر ز گوهر شهوار کردهایم
❈۵❈
منظور ما چو لاله نبوده است غیر داغ
چشمی اگر سیاه به گلزار کردهایم
چون شمع بود از پی پروانه نجات
دستی اگر بلند شب تار کردهایم
❈۶❈
بیحاصلی نگر که ز کردار دلپذیر
صائب چو خامه صلح به گفتار کردهایم
صلح از فلک به دیده بیدار کردهایم
رو در صفا و پشت به زنگار کردهایم
❈۷❈
جان را ز قید جسم سبکبار کردهایم
دامن خلاص ازین ته دیوار کردهایم
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است
تا خویش را چو آینه هموار کردهایم
❈۸❈
بر خود نچیدهایم بساطی ز شید و زرق
ترک ردا و جبه و دستار کردهایم
طفلان به شوق ما همه صحرا گرفتهاند
ما راه عشق را ره بازار کردهایم
❈۹❈
هموار گشته است به ما سنگلاخ دهر
تا روی خود ز خلق به دیوار کردهایم
انگشت اعتراض به حرفی نمینهیم
خود را خلاص ازین دهن مار کردهایم
کامنت ها