صائب تبریزی:ما گرچه در بلندی فطرت یگانهایم صد پله خاکسارتر از آستانهایم
❈۱❈
ما گرچه در بلندی فطرت یگانهایم
صد پله خاکسارتر از آستانهایم
دیدیم اگرچه سنگ در او بارها گداخت
ما غافل از گداز درین شیشه خانهایم
❈۲❈
در گلشنی که خرمن گل میرود به باد
در فکر جمع خار و خس آشیانهایم
از ما مپرس حاصل مرگ و حیات را
در زندگی به خواب و به مردن فسانهایم
❈۳❈
چون صبح زیر خیمه دلگیر آسمان
در آرزوی یک نفس بیغمانهایم
چون زلف هرکه را که فتد کار در گره
با دست خشک عقده گشا همچو شانهایم
❈۴❈
دایم کمان چرخ بود در کمین ما
در خاکدان دهر همانا نشانهایم
آنجاست آدمی که دلش سیر میکند
ما در میان خلق همان بر کرانهایم
❈۵❈
ما را زبان شکوه ز بیداد یار نیست
هرچند آتشیم ولی بیزبانهایم
گر تو گل همیشه بهاری زمانه را
ما بلبل همیشه بهار زمانهایم
❈۶❈
در محفلی که روی تو عرض صفا دهد
سرگشتهتر ز طوطی آیینه خانهایم
صائب گرفتهایم کناری ز مردمان
آسوده از کشاکش اهل زمانهایم
کامنت ها