صائب تبریزی:با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم چون عقده حباب اسیر هوا نیم
❈۱❈
با شوخ دیدگان هوس آشنا نیم
چون عقده حباب اسیر هوا نیم
دنبال بیقراری دل سر نهاده ام
چون کاروان ریگ پی رهنما نیم
❈۲❈
دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش
مانند خضر تشنه آب بقا نیم
دیوانه ام ولیک بغیر از دو زلف یار
دیگر به هیچ سلسله ای آشنا نیم
❈۳❈
اصلاح هیچ شمع پریشان نمی کنم
ایمن ز تیغ بازی صبح جزا نیم
دارم چو غنچه دست تصرف در آستین
در بوستان گسسته عنان چون صبا نیم
❈۴❈
در آفتابروی قناعت نشسته ام
در جستجوی سایه بال هما نیم
بیطاقتی همان در فریاد می زند
هر چند همچو بوی گل از گل جدا نیم
❈۵❈
هر چند آبروی حیاتم به باد رفت
شرمنده غباری ازین آسیا نیم
بیرون ز تنگنای سپهرست سیر من
چون پست فطرتان به زمین آشنا نیم
❈۶❈
نقش (امل) ز لوح دل خویش شسته ام
در ششدر تعلق چون بوریا نیم
آب حیات را به خضر باز می دهم
حمال بار منت اهل سخا نیم
❈۷❈
با مردم سبک نکنم دست در میان
بی لنگر و سبکسر چون کهربا نیم
صائب حساب زندگی خود نمی کنم
از عمر آن نفس که با یاد خدا نیم
کامنت ها