صائب تبریزی:چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم
❈۱❈
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم
یک بار نجست از دل ما ناوک آهی
از بار گنه همچو کمان گرچه خمیدیم
❈۲❈
چون شمع درین انجمن از راستی خویش
غیر از سر انگشت ندامت نگزیدیم
افسوس که با دیده بیدار چو سوزن
خار از قدم آبله پایی نکشیدیم
❈۳❈
چون لاله دلسوخته در گلشن ایجاد
بی خون جگر قطره آبی نچشیدیم
هر چند چو گل گوش فکندیم درین باغ
حرفی که برد راه به جایی نشنیدیم
❈۴❈
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل ازین عمر سبکسیر ندیدیم
شد ناوک ما گر زدل سنگ ترازو
بر دوش کمان دست نوازش نکشیدیم
❈۵❈
شد کوزه نرگس سر بی مغز حریفان
ما یک گل ازان گوشه دستار نچیدیم
اول ثمر پیشرسش قرب خدا بود
پیوند خود از هر چه درین باغ بریدیم
❈۶❈
بیرون ننهادیم ز سر منزل خود پای
چندان که درین دایره چون چشم پریدیم
کردیم تلف عمر به غواصی این بحر
در هیچ صدف گوهر انصاف ندیدیم
❈۷❈
صائب به مقامی نرسیدیم ز سستی
از خاک چو نی گرچه کمر بسته دمیدیم
کامنت ها