صائب تبریزی:موج دریا را نباشد اختیار خویشتن دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن
❈۱❈
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن
زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت
مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن
❈۲❈
خاک باشد از مصافم چشم دشمن را نصیب
کرده ام تا خاکساری را حصار خویشتن
خار دیوار گلستانم که از بی حاصلی
می کشم خجلت ز اوج اعتبار خویشتن
❈۳❈
خلوتی چون خانه آیینه داری پیش دست
بهره ای بردار از بوس و کنار خویشتن
گوهر از گرد یتیمی می شود کامل عیار
بیش ازین دامن مکش از خاکسار خویشتن
❈۴❈
می توانی آتش شوق مرا خاموش کرد
گر دلت خواهد، به لعل آبدار خویشتن
دیدن آیینه را موقوف خواهی داشتن
گر بدانی حال من در انتظار خویشتن
❈۵❈
گر دهم ملک سلیمان را به موری بی سؤال
همچنان باشم ز همت شرمسار خویشتن
بس که چون آیینه صائب دیده ام نادیدنی
می شمارم زنگ کلفت را بهار خویشتن
کامنت ها