صائب تبریزی:باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن
❈۱❈
باده بی لعل لب دلبر نمی باید زدن
غوطه در دریای بی گوهر نمی باید زدن
با حیا نتوان ز لعل دلبران سیراب شد
کوزه سربسته بر کوثر نمی باید زدن
❈۲❈
نیست چین در کار آن پیشانی واکرده را
صفحه آیینه را مسطر نمی باید زدن
رنج باریک آورد آمیزش سیمین بران
سر برون چون رشته از گوهر نمی باید زدن
❈۳❈
رخنه ای زندان گردون را به جز تسلیم نیست
در قفس بیهوده بال و پر نمی باید زدن
خواب آسایش گرانسنگ است خون مرده را
بر رگ این غافلان نشتر نمی باید زدن
❈۴❈
تا به آن خشک چون آیینه بتوان ساختن
قطره در ظلمت چو اسکندر نمی باید زدن
زردرویی می کند یکسان به خاک تیره ات
حلقه چون خورشید بر هر در نمی باید زدن
❈۵❈
تشنه چشمان آب و رنگ از لعل، صائب می برند
در حضور زاهدان ساغر نمی باید زدن
کامنت ها