صائب تبریزی:نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن
❈۱❈
نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن
که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن
می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل
سخن آهسته نگفتن، به صدا خندیدن
❈۲❈
لب خاموش مرا بر سر حرف آوردن
هست احوال ز بیمار گران پرسیدن
خار از چیدن دامن، گل بی خار شود
پرده عیب جهان است نظر پوشیدن
❈۳❈
عید و نوروز به مردم چه مبارک می بود
چشم وادید نمی داشت گر از پی، دیدن
حرص را بستر آرام نمی گردد مرگ
مار را پیچ و خم افزون شود از خوابیدن
❈۴❈
کیست در وادی ایجاد به گمراهی من؟
که نشان قدمم محو شد از لغزیدن
غافلان را نبود بهره ای از عالم غیب
پای خوابیده چه در خواب تواند دیدن؟
❈۵❈
از گرانسنگی کوه گنه خود شادم
که به میزان قیامت نتوان سنجیدن
سبک از خشم نگردند گران تمکینان
که محال است شود بحر کم از جوشیدن
❈۶❈
آب تا بود دلم، در دل دریا بودم
کرد از بحر مرا دور، گهر گردیدن
بال مرغان گلستان شودش دست دعا
هر که قانع شود از چیدن گل با دیدن
❈۷❈
چین بر ابرو من از موج حوادث صائب
که دودم می شود این تیغ ز سر پیچیدن
کامنت ها