صائب تبریزی:به شکر این که نه ای، ای صراحی از دوران به پای خم برسان سجده ای ز مخموران
❈۱❈
به شکر این که نه ای، ای صراحی از دوران
به پای خم برسان سجده ای ز مخموران
ز لاف دیده وری بی بصر به چاه افتد
فزاید از ره نارفته کوری کوران
❈۲❈
ز مال، تلخی حسرت بود نصیب حریص
ز نوش خویش بود نیش رزق زنبوران
همین بس آفت نخوت که در زمان حیات
ز سرکشی علف دوزخند مغروران
❈۳❈
به روزگار خط امیدهاست عاشق را
که وقت شام بود صبح عید مزدوران
خط تو در دل من حشر آرزوها کرد
که در بهار برآیند از زمین موران
❈۴❈
حجاب نیست ز ارباب عقل مجنون را
نمی کشند خجالت ز بی بصر عوران
دلم ز ناخن دخل حسود می لرزد
چنان که از نگه خیره روی مستوران
❈۵❈
ز قرب مردم دنیا کناره کن صائب
که دل سیاه کند صحبت خدادوران
کامنت ها