صائب تبریزی:خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان
❈۱❈
خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان
مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان
گرت هواست که سیراب از محیط شوی
به کام تشنه لبان فیض چون سحاب رسان
❈۲❈
رسید رشته به گوهر ز پیچ و تاب زدن
تو نیز رشته جان را به پیچ و تاب رسان
مشو ز حال دلم غافل از سیه مستی
نفس گداخته خود را به این کباب رسان
❈۳❈
مگیر پای خود از رنگ و بوی گل به حنا
بکوش و شبنم خود را به آفتاب رسان
دل سیاه منور شود ز چشمه نور
کتان هستی خود را به ماهتاب رسان
❈۴❈
ز زهد خشک نهال حیات خشک شود
بیا به میکده و ریشه را به آب رسان
مشو به آب و علف چون غزال چین قانع
دم فسرده خود را به مشک ناب رسان
❈۵❈
به خنده صرف مکن عمر را ز بی دردی
چو کبک سینه به سر پنجه عقاب رسان
اگر چه نیست عمارت پذیر کلبه ما
ز راه لطف تو گردی به این خراب رسان
❈۶❈
چو خم به اهل طلب درد و صاف با هم ده
به هر که لب نگشاید شراب ناب رسان
به دست خشک مدار از گرهگشایی دست
چو شانه دست به آن زلف نیمتاب رسان
❈۷❈
رساند خانه مغز مرا به آب، خمار
پیاله ای به من خانمان خراب رسان
اگر به کوی خرابات می روی صائب
ز دور سجده ما را به آن جناب رسان
کامنت ها