صائب تبریزی:لب ترا خط سبز آمد از کمین بیرون چه زهر بود که آمد ازین نگین بیرون
❈۱❈
لب ترا خط سبز آمد از کمین بیرون
چه زهر بود که آمد ازین نگین بیرون
به مهر خال شود تنگ جا درین محضر
اگر ز روی تو آید خط این چنین بیرون
❈۲❈
هوای کوی خرابات آنقدر شوخ است
که تخم سوخته می آید از زمین بیرون
به استخون نرسد تا ز فقر تیغ ترا
مکن چو نال قلم دست از آستین بیرون
❈۳❈
ز عشق او دل تنگی شده است قسمت من
که از بهشت مرا می برد غمین بیرون
ز کار بسته من عاجزست تردستی
که از جبین سپر برده است چین بیرون
❈۴❈
نشسته نقش کجی آنچنان درین ایام
که نام، راست نمی آید از نگین بیرون
اگر چه ناله من چرخ را ز جا برداشت
نیامد از لب کس صائب آفرین بیرون
کامنت ها