صائب تبریزی:دل را به آتش نفس گرم آب کن ای غافل از خزان گل خود را گلاب کن
❈۱❈
دل را به آتش نفس گرم آب کن
ای غافل از خزان گل خود را گلاب کن
چون شعله خوش برآی به دلهای خونچکان
نقل و شراب خویش ز اشک کباب کن
❈۲❈
از عمر هر نفس که به افسوس بگذرد
صبح امید خویش همان را حساب کن
ویرانه را چه فرش به از نور آفتاب؟
تعمیر دل به ساغر چون آفتاب کن
❈۳❈
در شیشه کرده است ترا آسمان چو دیو
این شیشه خانه را به دم گرم آب کن
بر خاطر لطیف بزرگان مشو گران
لنگر درین محیط به قدر حباب کن
❈۴❈
تنهائیت مباد به عصیان کند دلیر
از خود فزون ز مردم دیگر حجاب کن
شمع از برای سوختن و راه رفتن است
دل را نداده اند که بالین خراب کن
❈۵❈
عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار
تا ممکن است توبه ز می در شباب کن
این رنگهای عاریتی نیست پایدار
موی سفید را ز دل خود خضاب کن
❈۶❈
پیش فلک شکایت شبهای خود مبر
صبح از بیاض گردن او انتخاب کن
بی ابر مشکل است تماشای آفتاب
صائب نظاره رخ او در نقاب کن
کامنت ها