صائب تبریزی:بیجا سخن چو طوطی شکرشکن مکن آیینه گر به حرف درآید سخن مکن
❈۱❈
بیجا سخن چو طوطی شکرشکن مکن
آیینه گر به حرف درآید سخن مکن
تا ممکن است جامه احرام ساختن
دستار صبح را کفن خویشتن مکن
❈۲❈
پیوند دوستی ببر از سرو قامتان
روی زمین ز گریه حسرت چمن مکن
در خون فتاد نان عقیق از تلاش نام
بگذار نام را و سفر از یمن مکن
❈۳❈
قصری که از فروغ تجلی است زرنگار
از دود دل، سیاه چو بیت الحزن مکن
از پا درآر دشمن خود را و خاک شو
در انتقام پیروی کوهکن مکن
❈۴❈
در دیده ستاره نمک ریخت انتظار
زین بیش در زمین غریبی وطن مکن
صائب حیا ز دیده نرگس به وام گیر
گستاخ چشم باز به روی چمن مکن
کامنت ها