صائب تبریزی:در بیخودی گذشت زمان شباب من شد پرده دار دولت بیدار خواب من
❈۱❈
در بیخودی گذشت زمان شباب من
شد پرده دار دولت بیدار خواب من
نگذاشت آب در جگرم عشق خانه سوز
بی اشک شد ز تندی آتش کباب من
❈۲❈
نسبت به شور من رگ خوابی است گردباد
صحرا به گرد می رود از اضطراب من
هرگز نمی برم به خرابات دردسر
از کاسه سرست چو فیلان شراب من
❈۳❈
درمانده نهفتن رازم که می پرد
چون نامه های روز قیامت نقاب من
آن گوهرم که کشتی طوفان رسیده است
گنجینه مقرنس گردون ز آب من
❈۴❈
مانند سرو پای فشردم درین چمن
هر چند طوق فاختگان شد رکاب من
چون گل خمار خنده شیرین کشیده ام
از عیش تلخ شکوه ندارد گلاب من
❈۵❈
خط ابر رحمت است گلستان حسن را
بر روی خویش تیغ مکش آفتاب من
چون ماه نو همان ز تواضع دو تا شوم
گر نه سپهر بوسه زند بر رکاب من
❈۶❈
جمعیتی که از دل ویران به من رسید
سهل است گنج اگر طلبند از خراب من
از ناله شیشه در جگر سنگ بشکند
چون کاسه تهی لب حاضر جواب من
❈۷❈
صائب برون نمی روم از فکر آن غزال
چین کردن کمند بود پیچ و تاب من
کامنت ها