صائب تبریزی:شد گلستان خارخار من به من گو نپردازد بهار من به من
❈۱❈
شد گلستان خارخار من به من
گو نپردازد بهار من به من
من غمش را غمگسار خود کنم
گر نسازد غمگسار من به من
❈۲❈
چشم آن دارم که نگذارد ز لطف
چشم پرکار تو کار من به من
سخت می ترسم که آن بیدادگر
واگذارد اختیار من به من
❈۳❈
می کند چون بوی گل در جیب گل
سرکشی ها در کنار من به من
سبز شد در آتش سوزان سپند
رحم کن ای نوبهار من به من
❈۴❈
کس به من در ضعف نتواند رسید
می کند سبقت غبار من به من
گرد من بر آسمان خواهد رسید
می رسد گر شهسوار من به من
❈۵❈
شد غبار من فلک سیر و هنوز
کار دارد روزگار من به من
ناز شبنم می کند بر برگ گل
دیده شب زنده دار من به من
❈۶❈
آه سرد و رنگ زردی مانده است
صائب از باغ و بهار من به من
کامنت ها