صائب تبریزی:برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او مست شد عالم و مهرست همان شیشه او
❈۱❈
برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او
مست شد عالم و مهرست همان شیشه او
بیستون خانه زنبور شود از فرهاد
کند اگر از دل شیرین نشود تیشه او
❈۲❈
از فلک چشم مدارید درستی زنهار
که فتاده است ز طاق دل ما شیشه او
هر که را فکر سر زلف تو بر هم پیچید
شد پریخانه چین خلوت اندیشه او
❈۳❈
رخنه در بیضه فولاد کند چون جوهر
دانه ء خال تو کز دام بود ریشه او
دل هر کس هدف ناوک بیداد تو شد
برق بیرون نتواند رود از بیشه او
❈۴❈
مرو از راه به دلجویی خالش صائب
که جگرخواری عشاق بود پیشه او
کامنت ها