صائب تبریزی:صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته نزاکت رشته جان را بر آن موی کمر بسته
❈۱❈
صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته
نزاکت رشته جان را بر آن موی کمر بسته
سری از کوچه هر رگ برآورده است مژگانش
ز شوخی تهمت خون بر زبان نیشتر بسته
❈۲❈
پریشانان همه جمعند و آن نازک میان حاضر
که غیر از زلف، دیگر طرف ازان طرف کمربسته؟
نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟
که چون بادام آوردند در باغم نظربسته
❈۳❈
برآورده است از دل جوش چندین عقده مشکل
ما کمربسته ) گمان ساده لوحان این که (
نفس از سینه مجروح چون زخمی برون آید
که آب چشمه پیکان سپهرم در جگر بسته
❈۴❈
همانا دل شکست از من درین دریا حبابی را
که چندین صف کمر در کشتنم موج خطر بسته
کامنت ها