صائب تبریزی:می دهد عشق به شمشیر صلا بسم الله تازه کن جانی ازین آب بقا بسم الله
❈۱❈
می دهد عشق به شمشیر صلا بسم الله
تازه کن جانی ازین آب بقا بسم الله
ای که موقوف رفیقان موافق بودی
می رود بوی گل و باد صبا بسم الله
❈۲❈
ز اهل دل قافله ای بر سر راه است امروز
گر نرفته است به گل پای ترا بسم الله
چند گویید درین راه خطر بسیارست؟
این ره پرخطرست و سرما بسم الله
❈۳❈
دست و بازوی تو چوگان بلند اقبالی است
گوی توفیق ز میدان بربا بسم الله
بی گنه کشتن من بر تو اگر هست گران
دارم اقرار به تقصیر و خطا بسم الله
❈۴❈
سبب کشتن عشاق اگر بیگنهی است
ابتدا کن ز من بی سر و پا بسم الله
من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله
❈۵❈
گر تمنای تماشای قیامت داری
بگذر بر سر خاک شهدا بسم الله
وعده صحبت بی پرده به دیر انجامید
دو سه جامی بکش از شرم برآ بسم الله
❈۶❈
روز را می گذراندی که برون آید خط
خط برآمد، ز در لطف درآ بسم الله
وعده جلوه به فردای قیامت دادی
شد قیامت، قد رعنا بنما بسم الله
❈۷❈
چشم بد دور ازان زلف دلاویز که هست
از دو سو مصحف رخسار ترا بسم الله
گر سر صحبت یاران موافق داری
منم و فکر و خیال تو، بیا بسم الله
❈۸❈
همچو منصور اگر فکر کناری داری
دار آغوش گشاده است درآ بسم الله
بازگشت تو اگر بود به پیری موقوف
صبح شد، می گذرد وقت دعا بسم الله
❈۹❈
گر چو منصور ترا داعیه سربازی است
ایستاده است بپا دار فنا بسم الله
بود موقوف به پل گر گذر از عالم آب
قدت از بار گنه گشت دوتا بسم الله
❈۱۰❈
چون ز قد تو فلک ساخت مهیا چوگان
از میان گوی سعادت بربا بسم الله
صیقلی نیست به از قامت خم پیران را
خواهی آیینه اگر داد جلا بسم الله
❈۱۱❈
باز کرده است در مخزن گوهر صائب
می خری گر گهر بیش بها بسم الله
کامنت ها