صائب تبریزی:یارب آشفتگی زلف به دستارش ده چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده
❈۱❈
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده
تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد
دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده
❈۲❈
چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را
سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده
از تهیدستی حیرت زدگان بی خبرست
دستش از کار ببر راه به گلزارش ده
❈۳❈
می برد سرکشی و ناز ز اندازه برون
همچو سرو از گره خاطر خود بارش ده
سرمه خواب ازان چشم سیه مست بشو
شمع بالین ز دل و دیده بیدارش ده
❈۴❈
تا به خونابه کشان بهتر ازین پردازد
چندی از خون جگر ساغر سرشارش ده
تا مگر باخبر از صورت حالم گردد
به کف آیینه ای از حیرت دیدارش ده
❈۵❈
آن بت سنگدل از پیچش ما بی خبرست
پیچ و تابی به رگ و ریشه چو زنارش ده
نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می کردم
کز نکویان به خود ای عشق سروکارش ده
❈۶❈
صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
کامنت ها