صائب تبریزی:تا سبزه خط از لب جانان برآمده آه از نهاد چشمه حیوان برآمده
❈۱❈
تا سبزه خط از لب جانان برآمده
آه از نهاد چشمه حیوان برآمده
عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن
یوسف صفت به محنت زندان برآمده
❈۲❈
در بزم وصل، داغ تهی چشمی من است
دلوی که خالی از چه کنعان برآمده
داند که من ز دامن صحرا چه می کشم
بر سنگ، پای هر که ز دامان برآمده
❈۳❈
آن غنچه را که من به نفس باز کرده ام
صبح قیامتش ز گریبان برآمده
ما بی توکلیم، وگرنه درین چمن
رزق شکوفه از بن دندان برآمده
❈۴❈
چون سبزه ای که در قدم بید بشکند
مژگان من به خواب پریشان برآمده
از داغ عشق، جن و ملک را نصیب نیست
این مه ز مشرق دل انسان برآمده
❈۵❈
کی درهم از دم خنک تیغ می شود؟
صائب به سردمهری دوران برآمده
کامنت ها