صائب تبریزی:تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه برکرد سر از پیرهن یار شکوفه
❈۱❈
تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه
برکرد سر از پیرهن یار شکوفه
در آینه بینش ما چشم به راهان
پیکی بود از جانب دلدار شکوفه
❈۲❈
در دیده بی پرده ارباب بصیرت
فردی بود از دفتر اسرار شکوفه
در پرده اسباب نماند دل روشن
از برگ شود زود سبکبار شکوفه
❈۳❈
در دیده کوته نظران گر چه نقابی است
روشنگر چشم است چو دیدار شکوفه
از چشم گرانخواب نمک ریز، که گردید
صاحب ثمر از دیده بیدار شکوفه
❈۴❈
ناقص نظران گر چه شمارند براتش
نقدی است ز گنجینه اسرار شکوفه
از هوش نرفتن ز گرانجانی عقل است
امروز که شد قافله سالار شکوفه
❈۵❈
ساقی برسان باده گلرنگ که بی می
پرده است به چشم من هشیار شکوفه
بر خرقه تن لرزش ما محض گرانی است
جایی که فشاند سر و دستار شکوفه
❈۶❈
هرگز به جراحت نکند مرهم کافور
کاری که کند با دل افگار شکوفه
مغزش ز نسیم سحری گشت پریشان
زین جرم که شد شاخ به دیوار شکوفه
❈۷❈
لیلی است نمایان شده از پرده محمل؟
یا سر بدر آورده ز اشجار شکوفه
چون صبح که بیدار کند مرده دلان را
آورد جهان را به سر کار شکوفه
❈۸❈
از سیر گلستان نگشاید دل مجروح
باشد نمک سینه افگار شکوفه
هرگز نفکنده است نمک در دل آتش
شوری که فکنده است به گلزار شکوفه
❈۹❈
صائب مشو از نامه پرشکوه خود بار
بر تازه نهالی که بود بار شکوفه
کامنت ها