صائب تبریزی:به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته
❈۱❈
به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته
چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته
خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته
نرود ز دیده نقشی که به مدعا نشسته
❈۲❈
ننشسته ناز چندان به حوالی دو چشمش
که به حلقه های زلفش دل مبتلا نشسته
سرو کار من فتاده به غزال شوخ چشمی
که درون دیده من ز نظر جدا نشسته
❈۳❈
به دو دست پرنگارش بنگر ز کشتن من
که پس از هلاک نقشم چه به مدعا نشسته
نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن
که به هر گذار طفلی به امید ما نشسته
❈۴❈
که گذشته زین گلستان شب دوش مست و خندان؟
که به روی گل ز شبنم عرق حیا نشسته
چه عجب اگر خدنگش به سرم فکند سایه؟
که به خواب دیده بودم به سرم هما نشسته
❈۵❈
تو که عکس خود ندیدی ز حجاب و شرم هرگز
به رخت عرق چه دانی که چه خوشنما نشسته
به زکات حسن بگذر سوی گلستان که گلها
همه با کف گشاده ز پی دعا نشسته
❈۶❈
ز نسیم بال بستان به نظاره گلستان
که چراغ لاله و گل به ره صبا نشسته
ز دو سنگ دانه مشکل به کنار سالم آید
ننهم قدم به بزمی که دو آشنا نشسته
❈۷❈
به دو چشم ز خاطر غم روزگار شویم
که غبار بر دل من ز نه آسیا نشسته
به ثبات حسن خوبان دل خود مبند صائب
که به روی خار دایم گل بی وفا نشسته
کامنت ها