صائب تبریزی:چهره را صیقلی از آتشِ می ساختهای خبر از خویش نداری که چه پرداختهای
❈۱❈
چهره را صیقلی از آتشِ می ساختهای
خبر از خویش نداری که چه پرداختهای
ای بسا خانهٔ تقوی که رسیدهست به آب
تا ز منزل عرقآلود برون تاختهای
❈۲❈
در سرِ کوی تو چندان که نظر کار کند
دل و دین است که بر یکدگر انداختهای
مگر از آب کنی آینه دیگر، ورنه
هیچ آیینه نماندهست که نگداختهای
❈۳❈
چون ز حالِ دلِ صاحبنظرانی غافل؟
تو که در آینه با خویش نظر باختهای
تو که از ناز به عشاق نمیپردازی
صد هزار آینه هر سوی چه پرداختهای؟
❈۴❈
نیست یک سرو درین باغ به رعناییِ تو
بس که گردن به تماشای خود افراختهای
آتشی را که ازان طور به زنهار آید
در دلِ صائبِ خونینجگر انداختهای
❈۵❈
برخوری چون رهی از ساغرِ معنی صائب
که درین تازهغزل شیشه تهی ساختهای
کامنت ها