صائب تبریزی:تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
❈۱❈
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی
ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل
اگر به فکر جهان دگر نمی افتی
❈۲❈
مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را
اگر به وادی کسب هنر نمی افتی
ز چرخ همچو صدف گوهر تو بی قدرست
چرا برون ز صدف چون گهر نمی افتی؟
❈۳❈
ستاره تو ازان است زود میر که تو
به بخت سوخته ای چون شرر نمی افتی
عقیق را ز خراش جگر برآمد نام
چرا به فکر خراش جگر نمی افتی؟
❈۴❈
اگر ترا رگ خامی نکرده در زنجیر
به پای نخل چرا چون ثمر نمی افتی؟
ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد
تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی
❈۵❈
هزار گمشده را در نماز می یابی
چرا به فکر خود ای بی خبر نمی افتی؟
به پای قافله قطع طریق کن صائب
ز برق و باد اگر پیشتر نمی افتی
کامنت ها