صائب تبریزی:هزار حیف که از رهگذار بی بصری نیافتم خبری از جهان بی خبری
❈۱❈
هزار حیف که از رهگذار بی بصری
نیافتم خبری از جهان بی خبری
درین بهار که فصل چراندن نظرست
در آشیانه به سر بردم از شکسته پری
❈۲❈
فغان که خرج زمین شد تمام در خامی
ز سنگ حادثه، بارم چو نخل رهگذری
همان ز بیم شکستن به خویش می لرزد
اگر چه شیشه بود در دکان شیشه گری
❈۳❈
رسید بید به وصل نبات آخر کار
به شکوه تلخ مکن کام خود ز بی ثمری
به نور عاریه فربه مشو که عمر هلال
به یک دو هفته ز ایام می شود سپری
❈۴❈
مخور ز دل سیهی بر دل سحرخیزان
که هست تیغ دودم آه و ناله سحری
ز من توقع پیغام و نامه بی خبری است
که عقل و هوش من از رفتن تو شد سفری
❈۵❈
به آفتاب رسانید خویش را شبنم
به نیم چشم زدن از طریق دیده وری
مسنج ساده رخان را به نوخطان، که بود
صفای چهره بدیهی و حسن خط نظری
❈۶❈
عیار حسن گلوسوز را چه می دانند؟
ندیده اند گروهی که چهره شکری
خبر چگونه توانم گرفت از دگران؟
که من ز خویش ندارم خبر ز بی خبری
❈۷❈
دراز کن به اثر عمر خویش را صائب
که هست مرگ دگر در زمانه بی اثری
کامنت ها