صائب تبریزی:مکش چو تنگدلان آه از پریشانی که دل ز حق شود آگاه از پریشانی
❈۱❈
مکش چو تنگدلان آه از پریشانی
که دل ز حق شود آگاه از پریشانی
دلِ چو آینه زان رندِ پاکباز طلب
که نیست در جگرش آه از پریشانی
❈۲❈
دهد به بادِ فنا آنچه جمع آورده است
اگر غنی شود آگاه از پریشانی
کدام درد به این درد میرسد که کسی
به دردِ خود نبرد راه از پریشانی؟
❈۳❈
نمانده است به دستم ز تار و پود حیات
به غیرِ آهِ سحرگاه از پریشانی
ز خرمنی که به عمرِ دراز کردم جمع
نمانده غیرِ پرِ کاه از پریشانی
❈۴❈
کمالِ فقر همین بس که ایمن است فقیر
ز شورچشمیِ بدخواه از پریشانی
همان که راه نموده است توشه خواهد داد
مکن ملاحظه در راه از پریشانی
❈۵❈
به سیمِ قلب چو یوسف فروختند مرا
برادران به لبِ چاه از پریشانی
نسیمِ سنبلِ فردوس روح تازه کند
ملول کی شود آگاه از پریشانی؟
❈۶❈
اگر چه هست ولینعمتی چو خورشیدش
همان خورد دلِ خود ماه از پریشانی
مساز دامنِ زلفِ دراز خود را جمع
که دستِ من شده کوتاه از پریشانی
❈۷❈
نماز و روزه منعّم نمیرسد صائب
به آهونالهٔ جانکاه از پریشانی
کامنت ها