صائب تبریزی:چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
❈۱❈
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی
چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟
❈۲❈
به دامن تو غبار ملال ننشیند
هزار خانه چو سیلاب اگر خراب کنی
ز بس یکی شده ام با تو جای حیرت نیست
اگر به دیدن خود، دیدنم حساب کنی
❈۳❈
یکی هزار ز شبنم شود طراوت گل
ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کنی؟
تو چون به باغ روی سرو پای در گل را
ز طوق فاختگان پای در رکاب کنی
❈۴❈
فسرده از دم سرد خزان نخواهی شد
به آه گرم گل خود اگر گلاب کنی
نقاب دولت بیدار می شود فردا
ز عمر هر چه درین نشائه صرف خواب کنی
❈۵❈
درین محیط گهر، چند از هوا جویی
به هیچ و پوچ نفس صرف چون حباب کنی؟
دمید صبح قیامت ترا ز موی سفید
هنوز وقت نیامد که ترک خواب کنی؟
❈۶❈
چو شمع، رشته جان راست کوتهی لازم
چه لازم است تو کوته ز پیچ و تاب کنی
سفید کن دل خود را ز نقش ها، تا چند
سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟
❈۷❈
ترا سیاهی رو نیست بس، که از غفلت
سیاه موی سفید خود از خضاب کنی؟
ز قطع و فصل شوی مالک الرقاب جهان
اگر چو تیغ قناعت به یک دم آب کنی
❈۸❈
به آفتاب جهانتاب می رسی صائب
درین چمن دل خود گر چو شبنم آب کنی
کامنت ها