صائب تبریزی:ای آن که دل به ابروی پیوسته بستهای غافل مشو که در ته طاق شکستهای
❈۱❈
ای آن که دل به ابروی پیوسته بستهای
غافل مشو که در ته طاق شکستهای
ای زلف یار این قدر از ما کناره چیست؟
ما دلشکستهایم و تو هم دلشکستهای
❈۲❈
امروز از نگاه تو دل آب میشود
گویا به روی گرم خود از خواب جستهای
روی زمین مقام شکر خواب امن نیست
در راه سیل پای به دامن شکستهای
❈۳❈
گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان
تو بیخبر هنوز میان را نبستهای
سر میدهی به باد به اندک اشارهای
تا همچو پسته رخنه لب را نبستهای
❈۴❈
خواهی قدم به پله قارون نهاد زود
کوه تعلقی که تو بر خویش بستهای
اینک رسید موسم بیبرگی خزان
از باغ روزگار چه گل دسته بستهای
❈۵❈
در محفلی که برق تجلی است بیزبان
ماییم چون کلیم و زبان شکستهای
در وادیی که خضر در او با عصا رود
ازدسترفتهتر ز عنان گسستهای
❈۶❈
از جبهه غرور، عرق پاک میکنی
گویا طلسم هردو جهان را شکستهای!
در خاکدان دهر، که زیر و زبر شود!
برخاسته است گرد فنا تا نشستهای
❈۷❈
صائب هزار دام تماشا ز موج هست
زین بحر چون حباب چرا چشم بستهای؟
کامنت ها