صائب تبریزی:ای کوه بیستون که چنین سرکشیدهای بازوی آهنین مرا دور دیدهای!
❈۱❈
ای کوه بیستون که چنین سرکشیدهای
بازوی آهنین مرا دور دیدهای!
ای دل که در هوای خط و زلف میپری
آخر کدام دانه ازین دام چیدهای؟
❈۲❈
امروز مستی تو دو بالای باده است
معلوم میشود لب خود را مکیدهای
داری خبر ز روی زمین، گرچه از حیا
جز پشت پای خویش مقامی ندیدهای
❈۳❈
شوخی چنان که تا نظر از هم گشودهام
از دل چو اشک بر سر مژگان دویدهای
واقف نهای ز لذت عشق نهان ما
یک گل به ترس و لرز ز گلشن نچیدهای
❈۴❈
از خون گرم روز جزا سر برآورد
در هر دلی که نشتر مژگان خلیدهای
چون داغ، دل به لاله باغ جهان مبند
مرده است این چراغ، نفس تا کشیدهای
❈۵❈
گوش هزار نغمهسرا بر دهان توست
صائب چه سر به جیب خموشی کشیدهای؟
کامنت ها