صائب تبریزی:آن را که هست گردش چشم غزاله ای در کار نیست رطل گران و پیاله ای
❈۱❈
آن را که هست گردش چشم غزاله ای
در کار نیست رطل گران و پیاله ای
ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف
معشوق نو خطی و می دیر ساله ای
❈۲❈
تا گل شکفته شد گرو میفروش کرد
در خانه داشت هر که کتاب و رساله ای
بگذار حرف محکمی توبه را به طاق
کاین شیشه توتیا شود از سنگ ژاله ای
❈۳❈
بلبل چگونه مست نگردد، که می دهد
از هر گلی بهار به دستش پیاله ای
چون عندلیب قسمت من نیست از بهار
غیر از نگاه حسرت و آهی و ناله ای
❈۴❈
می کرد داغ، سینه کان عقیق را
می داشت چون رخ تو اگر باغ لاله ای
یک هاله در بساط همه چرخ بیش نیست
ماه تراست هر خم آغوش، هاله ای
❈۵❈
صائب چو تاک نیست غم سربریدنش
هر کس به یادگار گذارد سلاله ای
کامنت ها