صائب تبریزی:تسکین دل به زلف پریشان چه میکنی؟ این شعله را خموش به دامان چه میکنی؟
❈۱❈
تسکین دل به زلف پریشان چه میکنی؟
این شعله را خموش به دامان چه میکنی؟
هر ذرهای سپند رخ آتشین توست
ای آفتابروی، نگهبان چه میکنی؟
❈۲❈
یوسف حریف سیلی اخوان نمیشود
ای سادهلوح گل به گریبان چه میکنی؟
در خاک نرم، نخل هوس ریشه میکند
چندین ملایمت به نگهبان چه میکنی؟
❈۳❈
مصر از فروغ روی تو آتش گرفته است
خود را نهفته در چَهِ کنعان چه میکنی؟
روی ترا به خون شهیدان چه حاجت است؟
از لاله زیب کان بدخشان چه میکنی؟
❈۴❈
آیینه پیش رو نه و سیر بهشت کن
با این رخ شکفته گلستان چه میکنی؟
این مصرع بلند ز خاطر نمیرود
ای سروناز این همه جولان چه میکنی؟
❈۵❈
دل نیست گوهری که ز کف رایگان دهند
انگشت خویش زخمی دندان چه میکنی؟
صائب ز آب خضر نکرده است کس زیان
با تیغ او مضایقه جان چه میکنی؟
کامنت ها