صائب تبریزی:ای بیخبر ز خود به تماشا چه میروی؟ چون آفتاب سر زده هرجا چه میروی؟
❈۱❈
ای بیخبر ز خود به تماشا چه میروی؟
چون آفتاب سر زده هرجا چه میروی؟
خود را ببین در آینه و آب و گل بچین
گاهی به باغ و گاه به صحرا چه میروی؟
❈۲❈
بالاتر از تو نیست نهالی درین چمن
دنبال سرو ای گل رعنا چه میروی؟
در گرد کاروان تو یوسف نهفته است
در چارسوی مصر به سودا چه میروی؟
❈۳❈
در دست توست گوهر شهوار چون صدف
با جان بینفس سوی دریا چه میروی؟
در زلف توست جای تماشا هزار جا
بیرون ز خود برای تماشا چه میروی؟
❈۴❈
موج سراب سلسله جنبان تشنگی است
از ره برون به جلوه دنیا چه میروی؟
چون صبح، زخم تیغ زبان بخیه گیر نیست
هردم به چشم سوزن عیسی چه میروی؟
❈۵❈
سرمایه نجات بود توبه درست
با کشتی شکسته به دریا چه میروی؟
با خرمنی که خوشه پروین در او گم است
دنبال کهربای تمنا چه میروی؟
❈۶❈
تا میتوان شکست ز خون جگر خمار
صائب به خون باده حمرا چه میروی؟
کامنت ها