صائب تبریزی:دل آب کند برق جلالی که تو داری آیینه گدازست جمالی که تو داری
❈۱❈
دل آب کند برق جلالی که تو داری
آیینه گدازست جمالی که تو داری
در آینه و آب نگشته است مصور
از بس که بود شوخ مثالی که تو داری
❈۲❈
با ناخن مشکین چه جگرها که کند ریش
از خط بناگوش هلالی که تو داری
بس حلقه که در گوش کشد شیردلان را
از چشم سیه مست، غزالی که تو داری
❈۳❈
بسیار کند در دل نظارگیان خون
این لعل لب و چهره آلی که تو داری
بر کبک کند چنگل شهباز هوا را
از شوخی مژگان پر و بالی که تو داری
❈۴❈
بر هم زن جمعیت مرغان بهشت است
در کنج لب آن دانه خالی که تو داری
سرمشق جنون، مرکز پرگار نظرهاست
بر صفحه عارض خط و خالی که تو داری
❈۵❈
نه خواب گذارد به نظرها نه خیالی
از چشم و دهن خواب و خیالی که تو داری
در پنجه مژگان تو فولاد شود موم
در سنگ کند ریشه نهالی که تو داری
❈۶❈
سی شب به تماشایی رخسار تو عیدست
از دیدن ابروی هلالی که تو داری
هر روز به خورشید زوالی رسد از چرخ
ایمن بود از نقص کمالی که تو داری
❈۷❈
در معنی و لفظ تو تفاوت نتوان یافت
خوشتر بود از روی، خصالی که تو داری
ظلم است که بر سوخته جانان نکنی رحم
در لعل لب این آب زلالی که تو داری
❈۸❈
صائب نشود فکر تو چون نازک و باریک؟
زان موی میان راه خیالی که تو داری
کامنت ها