صائب تبریزی:اگر دل از علایق کنده باشی به منزل بار خود افکنده باشی
❈۱❈
اگر دل از علایق کنده باشی
به منزل بار خود افکنده باشی
فلک ها را توانی پشت سر دید
به نور عشق اگر دل زنده باشی
❈۲❈
اگر دل برکنی زین چاردیوار
در خیبر ز جا برکنده باشی
نسازی از منی گر پاک خود را
همان یک قطره آب گنده باشی
❈۳❈
گریبان تو طوق لعنت توست
اگر از کبر و عجب آکنده باشی
لباس آدمیت بر تو پینه است
اگر چون گرگ و سگ درنده باشی
❈۴❈
خط آزادگی بر جبهه داری
اگر در خواجگی ها بنده باشی
به غیر از پشت پای خود چو نرگس
نمی بینی، اگر بیننده باشی
❈۵❈
ثناگوی تو باشد هر گیاهی
اگر سرچشمه زاینده باشی
مکن چون صبحدم در فیض تقصیر
که دایم با لب پرخنده باشی
❈۶❈
دعای تیره روزان آب خضرست
اگر چون مهر و مه تابنده باشی
پریشانی ز آفت ها حصارست
همان بهتر که زیر ژنده باشی
❈۷❈
چنان گرم از بساط خاک بگذر
که شمع مردم آینده باشی
برات رستگاری جبهه توست
گر از اعمال خود شرمنده باشی
❈۸❈
چو خواهد بخش کردن مرگ مالت
همان بهتر که خود بخشنده باشی
کم از گوی سعادت نیست فردا
سری کز شرم پیش افکنده باشی
❈۹❈
به دعوی چون صدف مگشای لب را
اگر پر گوهر ارزنده باشی
ندارد زندگانی آنقدر قدر
که بر جان چون شرر لرزنده باشی
❈۱۰❈
به کوشیدن توان آباد گردید
شوی آباد گر کوشنده باشی
به جستن یافت هر کس یافت چیزی
نمی جویی تو، چون یابنده باشی؟
❈۱۱❈
زلیخای جهان کوتاه دست است
اگر پیراهن تن کنده باشی
تو آن روز از عزیزانی که از خود
زیاد از دیگران شرمنده باشی
❈۱۲❈
دهان خویش را گر پاک سازی
به گوهر چون صدف زیبنده باشی
اگر شب را چو انجم زنده داری
همیشه با رخ تابنده باشی
❈۱۳❈
توانی دست با رستم فرو کوفت
اگر خود را ز پا افکنده باشی
اگر زین جسم خاکی برنیایی
غبار دیده بیننده باشی
❈۱۴❈
ندارد احتیاج شمع خاکت
اگر با سینه سوزنده باشی
ترا صبح از غریبی می رهانند
اگر چون شمع، شب گرینده باشی
❈۱۵❈
نخواهی خنده زد بر گریه شمع
ز شهد وصل اگر دل کنده باشی
ز آب زندگانی سربرآری
اگر در آتش سوزنده باشی
❈۱۶❈
بود همت پر و بال آدمی را
مبادا طایر پرکنده باشی
در آن عالم توانی زیست ایمن
درین عالم اگر ترسنده باشی
❈۱۷❈
توانی کوس شاهی زد در آفاق
اگر صائب خدا را بنده باشی
کامنت ها